هنرمندان پس از یک دوره تاریخی که در نتیجه ایدئولوژی خاص حاکم بر آن، به انزوا و جدا گشتن از متنِ جامعه کشانده شدند، به متن اجتماع بر میگردند و نسبت به گذشته، رابطه مستقیمتری با آن برقرار میکنند. این رابطه جدید در دهه های اخیر، دیگر نه به نفیِ موزه یا گالریها میپردازد و نه صرفاًً یک زیبایی در خدمت دربار، کلیسا و نظام حاکم است، بلکه در این رابطه هنرمند ایده خود را در گستره وسیعتری از مخاطبان (حقیقی یا مجازی) به نمایش میگذارد و این مخاطبان گاه جزئی از خود اثر میشوند، به آن واکنش نشان می دهند یا از آن تأثیر می گیرند. بدیهی است که آنچه در هنر قرن بیست و یکم و تجلی آن در ظهور جنبش ها و رویکردهای متأخر می شناسیم، هم بسته و وامدار جنبش های اجتماعی مانند: اولین تکانه های فمینیزم (حق رای زنان)، جنبش های کارگری و نژادی از دهه۳۰ میلادی و اوج گیری آن در دهه۷۰، همزمان با پیامدهای جنگهای جهانی؛ جنبش های سبکِ زندگی (هیپی، پانک و…)، جنبش های صلح و سبز (محیط زیستی)، دانشجویی و ضدجنگ بوده است. این لیست از دهه ۹۰میلادی به این سو تمایل بیشتری به جنبش های اجتماعی رعایت حقوق شهروندی (زنان، دیگرباش های جنسی و نژادی)، عدالت اجتماعی، محیط زیست و مواجهه با نظام های بنیادگرا داشته است و امروزه توجه به «نافرمانی مدنی» به عنوان کنشگری سیاسی- اجتماعی و حتی در سطح فردی، به بیان اندیشه متکثر، دردمند و بیانگر انسان معاصر می پردازد.
مسیر پرفراز و نشیبِ آمدن هنرمند به سطح دغدغه های اجتماع و توجه به کنشگری، همپا با دیگر کنشگران صنفی، فردی و گروهی، از توجه هنرمندان به اجرا، ارائه و بیان آنچه که هنر می نامیدند در خارج از گالری ها آغاز شد. در تاریخ هنر (همزمان با ادوار یاد شده) نهادهای هنر بیش از پیش مهجور ماندند و از دایره بیرون افتادند. فضاهای «غیررسمی»، «حاشیه ای» و «جایگزین» عباراتی هستند که بتدریج در روند سازوکار خلق و ارائه هنر نقش آفرینی می کنند. به عنوان مثال می توان به مجموعه گالری های «سوهو» نیویورک اشاره کرد که منتج از رکود اقتصادی دهه۵۰ در ایالات متحده امریکا، به فضاهای متروک کارخانه های تغییرکاربری داده شده یا باشگاه ها روی خوش نشان داد و ستارگانی چون ژان میشل باسکیا و کیت هرینگ را به سطح بالاتری از شهرت و مقبولیت هنری رساند. گویی این هنرمندان و هم عصرانشان معابد جدیدی یافته بودند و البته که هنوز علقه های هنری بر کنشگری از راه هنر می چربید. گونه ای هنر متشتت و برون گرا در اواخر ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۶۰ شکل گرفت که هدف آن از میان برداشتن مرزهای هنر و زندگی بود. در مقام تئوری و عمل نمونه هایی چون گروه فلاکساس و سرآمد آنها جوزف بویز، آلن کاپرو و کلاوس الدنبرگ، همچنین گروه رقص جادسن از پیشقراولان آن بودند. مکان ارائه آثار هنری و مخاطبان جدید دو عامل تأثیرگذار بر صحنه هنر معاصر بوده است. در واقع مهاجرت هنرمند به سمت مخاطبین جدید، (دموکراتیزه کردن هنر) موجب بی طبقه سازی مخاطب شده است. آنگونه که ژاویر مادرولو پژوهشگر بینارشته ای بیان می کند: «گونه ای از کنشگری هنری که نصیب گروه خاصی از شهروندان در هنر معاصر نبوده و مکانش در فضای باز شهری می باشد». آنچه که تمایزِ محل نمایش هنر (بستر فیزیکال و واقعی، فضای نت، دیجیتال و فرآیند خلق) را برای ما ویژه جلوه می دهد، نگاه و منظرِ هنوز یکتانگر، طبقه بندی شده و خودبسنده گالری ها و موزه ها به عنوان نهادهای هنر مدرن است. هرچند که امروزه با هوای تازه در مکعب های سفید و رویدادهای هنری همگام با جنبش ها و گونگونی هنرمندان در این مکان ها مواجهیم، اما همچنان ساختارمندیِ حاکمیت، سانسور و سلیقه نهاد هنر در آنها قابل ردیابی ست. چیزی که شاید بتوان از آن با نام «تعارض منافعِ» میان گردانندگان گالریها و موزه ها و هنرمندان این حوزه یاد کرد!.
قصد ندارم در این نوشتار به تعریفی جامع از آنچه «کنشگری هنری» می نامیم، بپردازم. همچنین تفکیک دقیق و مجزاسازی دیگر طرق کنشگری توسط شهروندان؛ کنشگری صنفی، گروهی، فردی (اعم از سیاسی و اجتماعی) به متون دیگرِ تخصصی نیاز دارد. اما کنشگری هنری را نباید به غلط، در گستره خودبسندگی و خودآئینی هنر تعریف کرد؛ چرا که مفهوم کنشگری در جهانی متکثر و برابر را مورد تهدید قرار می دهد. در این باره لوسی لیپارد نویسنده و منتقد هنری از اولین کسانی است که بین هنر سیاسی و کنشگری هنری تمایز قائل شده است. او معتقد است هنر سیاسی دارای نگرانی های اجتماعی است، تفسیر و تحلیل ارائه می کند. در حالی که کنشگری هنری درگیری اجتماعی دارد و بیش از اثر هنری سیاسی، نسبت به زمینه و مخاطب خود هشیارتر است. بدون ارزش داوری درباره تأثیرگذاری این دو، سطح مشارکت مردمی بیشتری را در کنشگری هنری می توان متصور بود. مردمی که علت وجودی بودن آن (کنش) هستند. مصادیق هنر به مثابه کنشگری، امروزه دیگر مسائلی انتزاعی نیستند که نیاز به توضیح داشته باشند این مصادیق هر روزه و در هر خبر ناگوار یا مهمی (به زعم هر یک از ما) قابل دریافت اند و خوانندگان این نوشتار به خوبی در متن و بطن زندگی پیچیده معاصر با آن درگیرند. اما چنین کنشگری، از هنر به عنوان وسیله ای برای تغییر اجتماعی یاد می کند و با هدف بهبود شرایط اجتماعی- اقتصادی، حفظ حافظه فرهنگی (ایجاد خاطره جمعی) و ایجاد ضدروایت ها شکل می گیرد. این کنشگری در مواجهه با سلسله مراتب قدرت، به بازنمایی جوامع کم نماینده، به حاشیه رانده شده و نکوهش مصادیق هژمونی حاکمیت می پردازد یا ممکن است نوعی هنر ترمیمی از راه کنشگری باشد. در حالی که فرایندهای هنری را مهم می داند اما روی محصول نهایی، تصویری قطعی و شئ هنری تاکید نمی کند بلکه با اتخاذ تاکتیک ها و ابزارهایی (هنری و نه ضرورتاً ابزارهای رایج مدیوم های هنری) می کوشد مجراهای ارتباطی را فراهم کند و از این طریق بسترهایی را برای جامعه سازی، مشارکت، همکاری و بازنشر آن بوجود آورد. اغلب ممکن است مرزهای بین نقد نهادی، کنشگری هنری و هنر عمومی برداشته شود یا هم پوشانی اتفاق بیافتد که بدیهی بنظر می رسد. اینکه بتوانیم فرایند و کاری را کنشگری هنری بنامیم، می تواند در گرو اجرا، نصب و سازماندهی شخص «هنرمند» باشد یا شکلی از همکاری هنرمندانه را در خود داشته باشد. با نگاه به تحولات اجتماعی و خرده روایت های پی آمد آن، می توان کنشگری مردم (گروه یا فرد غیرهنرمند) را با در نظر گرفتن روند و سازوکار هنری (تاکتیک های اجرا، کارماده ها، روش های تجسمی و…) کنشگری از طریق هنر به حساب آورد. این روش های اجرایی می توانند فیزیکال یا بر بستر نت یا ترکیبی باشند. بسیاری از پلتفرم های تعاملی، امکان های رسانه ای و نرم افزاری نیز از آن جمله اند؛ به شرطی که جز رسانه، شأنیت هنری نیز برای آنها قائل باشیم!.
هنرعمومی و هنر به مثابه کنشگری در حوزه زیبایی شناسی، آن ابهام، استیلای مدرنیستی و هاله فریبنده را کنار می نهد. سعی می کند با راززدایی از هنر، سویه ای ضدرمانتیک و ضدزیبایی شناسی بگیرد. چنان که جی ام برنستاین اشاره می کند: «این گرایش ها را می توان به عنوان نوعی سوگواری بر بیگانگی هنر از اجتماع و بیگانگی زیبایی از حقیقت و تلاش همزمان برای رفع این شکاف یا بیگانگی ولو در فضای گلخانه ای «تئوری» دانست». هرچند معمولاً عموم مردم برای همیشه به مهارت فنی و یک شیء قابل لمس (زیبایی شناسانه)، که نشان دهنده چشم انداز منحصر به فرد یک هنرمند باشد احترام زیادی می گذارند اما دوران به پستو بردن تلاش های هنری مبتکرانه و موضع گیری و مرزبندی محافظه کارانه در جنبش های سرکش پنهانی، به پایان رسیده است. هنر دیگر تماشای یک ورزش نیست و بازی تازه شروع شده است. امروزه هنرمندانِ کنشگر روایتگر زندگی شکننده اما شگفت انگیز کشته شدگان، آسیب دیدگان و مردمان بی صدا هستند. چنین هنری در یک پیکربندی جدید، محیط پیرامون، کار کنشگری و همه کسانی که به سمت آن می آیند را ذوب می کند. رفتارهای احساسی ما نسبت به موضوعی واقعی را دستکاری کرده و غالباً با بیانی خلاقانه تجربه ای ژرف را برای مخاطب رقم می زند. فرهنگ (دیداری- رسانه ای) ما در حال حاضر فرهنگی ست که انتظار می رود رضایت فوری و مجوز دسترسی کامل برای مخاطب داشته باشد. ما با ارسال بازخورد و نظرات (کامنت) بصورت برخط (آنلاین) دائماً «متصل» و مشغول روایتِ خود هستیم. هنری (کنشگری) که چنین واکنش متقابل و درگیرانه ای را منعکس می کند، عمیقاً در ما طنین انداز می شود. با تبدیل نمایش هنری به یک تجربه فراگیر، هنرمند درک ما از مسائل اجتماعی را تقویت می کند و شاید بازدید کننده را به صرف وقت بیشتر ترغیب کند.