در نظر اهل هنری که «هنر» را گونهای تولیدِ در انحصار میداند که اعتبارش به جایگاه تولیدکننده، عرضهکننده و مکان نمایش اش گره خورده است، مفهوم زیستن «هنر» نه موضوعیت دارد و نه به تصور درمیآید. در این چارچوب، سیاست ورزیهای خلاقانه جاری در کوچه و خیابان هر نامی داشته باشد چیزی است از جنس کنشهای زیستی؛ چیزی است مادون عالمِ برتر «هنر» و نیازمند به آن برای ارتقا خود.
به اين اعتبار «جهان هنر» نهفقط جهانی است تنیده درخود که انحصارش در اطلاق «هنر» به چیزها را هر بار با سنجش سود این نامگذاری تنظیم میکند، بلکه جهانی است غرق در توهم خود برتربینی که گاهی از سر لطف نگاهی به بندگان شایسته «جهانِ مادون هنر» هم دارد؛ گاهی غیرهنرمندان را شایسته نوازش دست هنرمندان میداند و گاهی کنشهایشان را شایسته توجه اهالی جهانِ هنر؛ تمنایی اغلب از سر مصادره به مطلوب کنشها و گرفتن ارزش مازاد اقتصادی- اعتباری از آنها.
اما بگذارید تأکید کنم جدال تولیدکنندگان «هنر» (اعم از تولیدکنندگان مادی یا اعتباری) با زیست کنندگان «هنر» جدالی ماهیت گرایانه بر سر حدود تعریف «هنر» از دل تاریخ و فلسفه «هنر» نیست، بلکه جدالی تبارشناختی- واژه شناختی است بر سر حدود سیاست ورزیها و استراتژیهای نامگذاری و مفهومسازی حول آنچه بهعنوان «هنر» شناختهشده و میشود. به این اعتبار میشود اندیشید به آنکه مرزهای بین تولید و زیستن هنر توسط هنرمندانی که بهره کمتری از توزیع نامتوازن مادی/ اعتباری تولیدات هنری میبرند و دغدغه بیشتری برای براندازانه زیستن دارند، به شکل مداوم جابهجا شود، حتی اگر تصور فروریختن مرزها، تصوری دور از ذهن باشد.
به تصور من هرگونه تلاش برای پیوند «هنر» به خیزش و سیاست ورزیهای خلاقانه معترضان، موکول به بازمعنادهی «هنر» در چارچوبی است که به لحاظ اجتماعی- اقتصادی دموکراتیک، به لحاظ سیاسی رادیکال و به لحاظ استراتژیک قادر به ترسیم چشماندازهای تازه و گسیخته از روابط کهنِ تاریخ استعمار زده و سرمایه محور «هنر» باشد.
باور کنیم که نمیشود کنشهای خلاقانه معترضان، ایدهها و شعارهای مترقیشان را تحسین کرد و شیوههای کهنه تمایزگذاری و مرجعیت سازی برای «هنر» را بهطور مداوم تولید و بازتولید کرد. «جهان هنر» تنها هنگامی میتواند به درکی از زیستن «هنر» برسد که توهماتش نسبت به جایگاه کنشگری برترش را رها کند و «هنر» بهعنوان مفهومی تمایزساز و برتری بخش که اسیر روابط تولید است از نو پیکربندی و انحصار زدایی شود. باور کنیم برای آنکه «هنر» پتانسیلهای سیاسی و براندازانه خود را بازیابد باید به ابزاری تبدیل شود در خدمت انکشاف های همگانی؛ انکشاف هایی که به اشکال کنترل و کانالیزه کردن جامعه از مسیر «تخصص» و «تقسیمکار» تن ندهد و در پی آزادسازی ادراک و زبان از تمام قیدوبندهای طبیعی انگاشتهاش باشد.
باور کنیم این از اقبال بلند ما بود که در دورهای توانستیم و هنوز هم میتوانیم «هنر» را در ساحت انقلابی و براندازندهاش زیست و تجربه کنیم و آن را از درون مکانهای انحصار، تملک و بهرهکشیاش به کف خیابان بکشانیم؛ باور کنیم «هنر» را همچنان میتوان در پیچوخم خیابانها، در دالان متروها، در میان تمام فضاهای عمومیِ عمومیت زدایی شده و درون تمام حصارهای تبعیض و تفکیک شهری مشاهده کرد؛ «هنر» همچنان در کف خیابان، نزد زنان، اتنیک ها، نزد «دگرگونه جنس/ جنسیت اندیشان» و تمام آنها که عمری محرومیت را تجربه کردهاند جاری است و همچنان از ما تمنای رهایی از بند تملکها و انحصارها را دارد.
زیستن «هنر» چیزی است در نسبت با مصرف خلاقانه فضا، چیزی است در نسبت با تولید فضای آلترناتیو، چیزی است در نسبت با عمومیتِ «هنر» و نه ایدهای برای قلمرو افزایی «هنر» و توجیه مستعمرهسازی زندگی توسط «هنر». باور کنیم وقتی «هنر» را همچون زیستن تجربه میکنیم، همانها که امروزه بهعنوان هنرمند شناسایی شان می کنیم و کارشان با تولید «هنر» گرهخورده است میتوانند به اشکال آزادانهتری از تولید فکر کنند؛ میتوانند بیندیشند که چگونه زیستنِ «هنر» پتانسیلهایی برای بازتعریف روابط تولید در جهانِ طبقاتی و انحصار زده هنر در اختیار آنها قرار میدهد یا چگونه میتوانند با انتظارات تجمیع شده از شرایطِ امروز در برابر بهرهکشیهای نهادی در کنار یکدیگر بایستند و از خود در قالب نیروی کار ماهری که «هنرمند» نامیده میشود دفاع کنند. باور کنیم زیستن «هنر» رهاییبخش است و اگر اراده جمعی شکل بگیرد میتوان امیدوار بود روندها و روابط تولید در عرصه «هنر» هم همپای دیگر تغییرات و پوست اندازی هایی که در سطح جامعه شاهد آن هستیم دچار تغییراتی ولو اندک اما ضروری شود.