بینا رشته ای صحه گذاشتن به پرسه های ذهنی بین رشته ها نیست. اهمیت دیدن فیلم، ورق زدن کتاب و یا حاضر شدن در سمینار ها وگفتگو ها را گوشزد نمی کند. بینا رشته ای صرفا کوشش برای یافتن رابطه پیدا و پنهان رشته ها نیز به حساب نمی آید. چرا که پذیرفته ایم که رسانه و یا رشته ای را نمی توان یافت که مابینی نداشته باشد. از اصالت هیچ اثری نمی توان دفاع کرد با آن که می توان از مرز های آن گفت و یا حدود و کارکردهای آن را تعریف نمود.
بین رشته ها چه می گذرد؟ شاید این دقیق ترین پرسشی باشد که بتواند اهمیت درک روابط بینا رشته ای را به ما یادآوری کند. و یا تلنگری باشد به چیزهایی که در این باره غالبا به فراموشی سپرده می شود. کم نیستند در این بین، افرادی که چنان درگیر رشته خویش اند که اتفاق ها ی دوروبر رشته خود را از یاد برده اند.
رابطه ی اول (رابطه ارجاعی) رشته ها.
اولین رابطه ی رشته ها باهم رابطه ارجاعی آنها است. امروزه مباحث پیرامون این آمد و شدها را می توان در مدخلی تحت عنوان بینامتنیت( intertextuality)_ که از اصطلاحات مرکزی اندیشه انتقادی معاصر نیز به شمار می رود_ دنبال نمود. هر اثر چونان متنی مدام به زمینه و متن های دیگر ارجاع داده می شود. متن در این گستره به تمام تجربه های روایت شده در هر قالبی اطلاق می شود. متن عکاسیک و متن نقاشی و… درک و دانش این تنیدگی متن ها برای ما چه اهمیتی دارد؟ هر هنرمندی که دغدغه تثبیت روش بیان خود را داشته باشد خواسته و ناخواسته با پرسش های روابط بینامتنی اثر خود درگیراست. هر گاه بخواهیم اثر را به مثابه متن در شبکه ارتباطی اش با دیگر متن ها مورد مطالعه قرار دهیم متوجه نکته ی کلیدی در این زمینه خواهیم شد؛ انديشيدن به كار و جهان، گونه اي انديشيدن در بطن انديشه ي ديگران است. در روابط بینامتنی است که در می یابیم آثار ما به چه متن ها و به چه زمینه هایی کشیده می شوند. در این صورت است که میزان نقش دیگران را در کار خویش مورد مطالعه قرار می دهیم.به عبارتی دراین شیوه بررسی است که سطح روابط و وام گیرها از دیگران در کار عملی مشخص می شود. بینامتنیت آشکار کردن سطوح درگیرهاهی ذهنی در فرایند خلق و همچنین رابطه آشکار پنهان نشانه های اثر با دیگران است. چگونه توانسته ام از دیگرانی که با من هم جهانند در کار اجرائیم فاصله بگیرم؟ روش بیان من در بازی نشانه های بینامتنی در چه سطحی با آثار دیگران درگیر شده است.؟ وقتی آثاری در نمایشگاه ما را به سرعت به یاد آثار فرد دیگری ارجاع می دهد. بدین معنی است که نقاش ویا مجسمه ساز در سطح نازلی از بازی نشانه ها گیر افتاده است و نتوانسته عناصر ارجاعی آثارش را درونی کند ؟ این نکته که چگونه می توان عناصر بینامتنی را از آن خود کرد و یا به چه شکلی در لایه های درونی تری از نشانه ها باآثار دیگران رابطه برقرار نمود ؟ منوط بر درک روابط بینامتنی است. و دقیقا از این مدخل است که تاریخ هنر و گذشته تجسمی نیت مند مورد مطالعه ی عملی قرار می گیرد. چه کسانی در راهی که من انتخاب کرده ایم یا بدان رسیده ام با من هم مسیراند؟ چگونه فاصله شخصی ام را در طول راه با آنها حفظ کنم ؟ از افراد مورد علاقه ام در چه سطحی وام گرفته ام و در چه لایه ای از آنها تاثیرپذیرفته ام؟ همه و همه زیر مجموعه دانش بینامتنی اثر قابل بررسی است . دانشی که نه تنها به هرج و مرج مطالعات و پراکندگی ذهنی در این زمینه پایان می دهد.بلکه روش مند خوانش خلاق تاریخ تجسمی را نیز به نیت پیشبردکار عملی به ما می آموزد.
رابطه دوم رابطه کارکردی رشته ها
دومین رابطه ی رشته ها با هم رابطه ی کارکردی است. رشته ها با هم ادغام می شوند و از درون هر کدام به دیگری راهی هست. آثاری که تحت عنوان مولتی مدیا خلق می شوند شکلی از تلفیق کارکردی رشته ها با هم اند. این تلفیق را می توان در درون رشته ها نیز مشاهده نمود به مثال ؛ جایی که اثر از توان دیگر گرایش های هم زمینه اش استفاده کرده و شکل گرفته است. امروزه ما این نوع تلفیق مواد( در یک زمینه هنری) را میکس مدیا می نامیم. در کل اهمیت درک روابط کارکردی مستلزم تعریف رسانه هاست. به بیان ساده تعریف رسانه و حدود و توان کارکردهایش دقیقا به ما نشان می دهدکه تا چه حد می توانیم باآن پیش برویم و تا کجا در مرز بین رشته ها حاضر می شویم و چه میزانی از دیگر رشته درکار اجرای مان استفاده می کنیم.یکی از دستاوردهای دانش بینا رشته ای دقیقا آگاه شدن از همین اتفاقی است که در بین می افتد. به بیان رساتر این مقوله به پرسش های این درهم شدن ها و تلاقی رسانه ها می پردازد. وقتی رشته ای نیت مند عزم می کند با رسانه ی دیگری ترکیب شود و یا در قالب آن رسانه دیده شود، چگونگی بکارگیری آن رسانه و نحوه ترکیب مولفه ها و عناصرشان، نیازمند شناخت آنهاست. نمایشگاهی از نقاش و یا طراحی که در شیوه نمایش آثارش دقت شده و یا برای هنرمندش مهم بوده یعنی این رشته ها با دیگر حوزه ی هم گروه خود اینستالیشن ادغام شده است. و یا فردی که عزم کرده اجرای کارش را در حوزه ی عمومی به تماشا بگذارد فراتر از ورک شاپ او از توان اجرایی و اجرایی شدن ( پرفرمنس) در کارش استفاده می کند. چه بخواهد وچه نخواهد هر نوع نمایش اجرایی زیر مجموعه توان های پرفرمنس به حساب می آید. اگر چه هنر محیطی و هنر اجرایی محدود به این برداشت ها نمی شوند. اما به هر شکل در هر دوی این عملکرد چیدمانی آثار و یا اجرایی ورک شاپ، این گرایش ها حاضرند. و اگر درک مناسبی از مفهوم اجرایی شدن اثر و یا محیطی شدن آثار داشته باشیم می توانیم درکاربست آنهادر کارمان حساب شده عمل کنیم.
رابطه سوم رابطه ی قدرت و یا توان رشته ها
رابطه سوم به قدرت و توان رشته ها باز می گردد. رشته ها بنا به ضرورت آدمی از دل رشته های دیگر بوجود می آیند.گاه شده رسانه ای حتا از دل رشته های علمی بنا به تقاضای درونی دوران و یا با فیکس شدن در حوزه های زیستی ما به رسانه ای و یا به رشته ای در دل رشته های هنری بدل شوند. لذا رشته ها خود زاده وتنیده دیگر رشته ها هستند از همین رو رگه ها ومولفه های آنها را می توان در تبار کلاسیک شان پیدا نمود. این مهم به ما گوشزد می کند که احتمال این وجود دارد رسانه ای که ما برگزیده ایم در رشته ی دیگری حل شود و یا بدون این که ما بدانیم توان آن در رشته دیگری استحاله شده باشد. و بارها مهمتر شاید رشته ی نو پا تمام قدرت رشته ی قبلی را از آن خود کند و آن را از توان و انرژی تهی نماید. جریان انتزاع آوانگاردی که رسالت خود را فراتر از بازنمود چیزها می دانست و عزم رسیدن به جوهره چیزها را داشت و به روش های سنتی پیش از خود یورش برد خود در دوره های بعد توش و توانش را به انبوه بی رویه شکل های دکوراتیو داد و شاید بتوان گفت از انرژی انتقادی تهی شد. رشته ها همان گونه که از دل هم بر می آیند به همان شکل نیز از نیرو پر و خالی می شوند. گاهی شده رشته ی در طول زمان قدرت خود را به دیگر رشته ها داده و در فضای معاصر از این رشته جز پوسته ای باقی نمانده باشد. فهم این نکته بر آگاهی و درک روابط بینارشته ای استوار است. اگر بجای تاریخ تجسمی نگاهی گذرا به تاریخ توان شیوه های بیانی هنری در رشته های تجسمی بیندازم متوجه می شویم که این شیوه ها مدام از هسته ای به هسته ی دیگر فرو شده اند و تاریخ شان در رشته ی دیگری ادامه پیدا کرده است. افزون بر این جهان امروز جهان در هم شدن ها است. این در هم آمیزی از یک سو به ساختارهای بهم تنیده فرهنگ ها و از دیگر سوی به عبور و تلاقی حوزه ها در سطوح طبقاتی و زبانی باز می گردد. ضرورت سنتز( ترکیب ) رشته ها اساسا از این شکل زیستن جمعی مایه می گیرد. و دقیقا از همین مکانیزم یعنی روش های خلاق ترکیب راه های گریز را برای جریان های پویا و آوانگارد هنری نیز می گشاید. هنر آوانگارد از تلفیق این رشته ها به ماهیت رنگ و رو رفته ی ارزش های رایج رشته ها می تازد. و با فرم تازه ای به آنها یورش می برد و به عملکردشان انتقاد کرده ویا چالش های جابجایی نیرو و قدرت رشته ها راآشکار می کند. از یاد نبریم مافیا و نظام سیاسی برای رام کردن نیروی سرکش رشته ها مدام در قالب آنها نفوظ می کند و یا از قدرت آنها برای مقاصد خود استفاده می کند. و قبل از این که بدانیم چگونه باید با رسانه خود نه کار، بلکه کارفرهنگی به مفهوم انتقادی آن انجام دهیم و نگذاریم کارکردهای بیانی آن صرفا به ارزش های بصری تنزل یابد. می بایست از رشته ها بپرسیم و توان آنها را به نقد و بررسی بگذاریم، حتما این روزها به قرار دوستی پاسخ داده اید و در افتتاحیه نمایشگاهی که مدام در حال گشایش اند حاضر شده اید. طیف وسیعی از آثار صرفا بهانه اند به گپ و گفتگوهای دوستانه در اثنای گالری. نباید بپرسیم بر سرتوان این آثارآویخته شده به دیوار چه آمده است؟ این کارکرد معاشرتی که اثر برای تازه شدن دیدارها مهیا نموده است می بایست حاشیه یک نمایشگاه به حساب می آمدچرا اساس یک نمایشگاه شده است؟ وظیفه ی که بدون اثر نیز می تواند در کافی شاپ ها و رستوران ویا میهمانی های شبانه دنبال شود، که می شود. توان و قدرت اثر در بازخوانی و کارکردهای عملی همین پرسش ها به ظاهر ساده در زندگی است که فهمیده و دانسته می شود.
در کل؛ بینا رشته ای فهم بیاد داشتن رشته خویش است. و هر بیاد داشتنی شکلی از آگاهی است. بینا رشته ای را نباید صرفا به مباحث حسی بین رشته ها فرو کاست، بلکه معنای دقیق آن آگاهی از اتفاق هایی است که پنهانی بر سر رشته ها می آید. بر سر رشته ای که من با آن ذهنیتم را بیان می کنم چه آمده است ؟ پاسخ این سوال را باید در روابط بین آنها جست. به همین دلیل تفکر بینا رشته ای، تفکر انتقادی است. جایی که از رشته ها می پرسیم و از آنها انتقاد می کنیم. یعنی نگرانیم. اگرچه این نگرانی دقیقا پذیرش دلهره است.و دلهره شکلی از فرو ریختن خویش است . اما نباید از یاد برد اندیشه انتقادی هشیاری در اثنای این بی ثباتی است.