من اینجا هستم – مهدیار جمشیدی و الهام پوریا مهر
گفتگوی سوم از سلسله نشست های سیزدهمین رویداد هنر معاصر پرسبوک: مهدیار جمشیدی و الهام پوریامهر| «من اینجا هستم»ِ تمرینی برای مرکز زدایی| ساعت: ۱۹:۳۰| ۲۷ آبان ۱۴۰۳| گالری ایرانشهر، تهران
در این نشست ها که مدیریت پنل را مرتضی واحدیان به عهده داشت، در ابتدا با گفتگوی
رضا منجزی در باب تبیین گفتمان انتقادی موج جدید اعتراضات محیط زیستی بحث و تبادل نظر شد. در این گفتگو به گونه شناسی کنشگران محیط زیستی مثل فست پروتست یا اسلوپروتست و سبقه تاریخی آنها پرداخته شد.
در گفتگوی دوم
مرتضی واحدیان با
آسیه دهقانی پیرامون پروژه «
آناهیتا اروس آو کامیونیتی» وارد گفتگو شد. اهمیت پروژه میدانی و خط جریانی آب و حضورش در مکان های مختلف در اقلیم اصفهان از سرچشمه تا فضاهای شهری، همچنین ارتباط محیط زیست و جامعه محلی در مکان های سمبلیک از اهم مباحث پیرامون این ویدیو چیدمان بود.
گفتگوی سوم، مهدیار جمشیدی، مدیر پنل و الهام پوریامهر کیوریتور پروژه (در گفتگوی اسکایپی) از دلمشغولی های تمرکز زدایی و مرکز گریزی در راستای پروژه پژوهشی «من اینجا هستم» به گفتگو نشستند. این پروژه پژوهشی، گفتگویی و ویژوال به مواجهه مخاطب با پرسپکتیو فیزیکال مرکز، غیرمرکز و نسبتش با محیط زیست می پرداخت.
سال گذشته با پروژه
«من اینجا هستم»ِ «مهدیار جمشیدی» آشنا شدم. «مهدیار» درباره پروژه گفت و اینکه چطور در دورانی که برای تحصیل در رشته هنر معاصر در دانشگاه سیدنی تحصیل می کرد، نام ایران را در نقشه گوگل جستجو کرده و با مشاهده بالن قرمز رنگ روی نقشه، مفهوم “مرکز” برایش مهم شده است. ایده این جستجو از داستان ذن مربوط به شناخت انسان از “خود” شکل گرفته بود و یافتن روش های خلاقانه برقراری ارتباط میان انسان و خود، انسان و مکان و انسان و دیگری در آن اهمیت داشت. ابتدا فکر کردم شاید هدف از اجرای پروژه تنها مطرح کردن موضوع هویت و مفاهیم مربوط به آن باشد. زیرا مکان می تواند مرکز مواجه هنرمند با هویت خویش باشد؛ آنچه در چند دهه اخیر در پروژه های بسیاری از هنرمندان معاصر دیده می شود. سوال های زیادی برایم مطرح شد: آیا هدف هنرمند پیدا کردن مرکز جغرافیایی ایران بوده است؟ و چرا برای یافتن هویت خویش مکان دقیق بالن قرمز رنگ روی نقشه گوگل را در خاک ایران با کندن گودالی، گذاشتن آینه ای در کف آن و قرار دادن نور قرمز رنگ (در بیابانی نزدیک به شهر عقدا، اردکان یزد) مشخص کرده است؟
برایم گفت که پروژه او پاسخ به این سوال نیست که مرکز ایران کجاست؟ کما اینکه تحقیقات او در ارتباط با یافتن مرکز بر مبنای اطلاعات گوگل بوده و ممکن است مرکزی که او پیدا کرده از لحاظ جغرافیایی تفاوت اندکی با مدل های مختلف نقشه برداری داشته باشد. درواقع، این پروژه بهانه ای است برای به پرسش کشیدن مفهوم مرکز و اینکه این مفهوم در دنیای امروز چه جایگاهی دارد؟
مطمئنا مرکز تعاریف گوناگونی دارد و نمی توان دیالکتیک آن و حاشیه را نادیده گرفت. اما اگر تنها بر مفهوم مرکز تمرکز کنیم می توان گفت که نسبت به بستری که در آن قرار می گیرد متفاوت است، هرچند کارکرد آن در بسیاری از موارد می تواند مشابه باشد. از طرفی به ساختارها نظم می بخشد و از طرف دیگر حرکت عناصر آنها را محدود کرده و در اختیار خود می گیرد. به دلیل جایگاه یگانه ای که دارد، قدرتمند است و میل به پایدار بودن را همیشه در خود تقویت می کند. خود را علت و مرجع نهایی دیگر عناصر ساختار می داند و این توانایی را دارد که در هر شرایطی هستی پیدا کند. می تواند ابژکتیو باشد؛ مانند مرکز منابع طبیعی و یا مرکز اقتصادی و سیاسی و یا به صورت سوبژکتیو نمایان شود؛ مرکز هنر معاصر (در یکی از شهرهای جهان) و یا مرکز یکی از مذاهب. درواقع، تعریف این مراکز گاهی چنان به هم نزدیک است که نگاه به یکی، تامل در دیگری را می طلبد و گاه فاصله میان آنها کاملا مشخص است. در تاریخ زندگی بشر عناصر متنوعی در مرکز قرار گرفته اند: مذهب، عقلانیت، ناخودآگاه و میل، نشانه و سرمایه. بنابراین می توان ادعا کرد که همه چیز بر مداری از مرکز محوری، اقتدار و قدرت مبتی است و همه عناصر زندگی، با رشته هایی مرئی و نامرئی چه به لحاظ عینی و چه ذهنی به این مراکز وابسته و از آن پیروی می کنند. پیامد این ساختار، ایجاد سیستمی هرم وار است که مرکز را به عنوان قدرتی واحد و تمامیت خواه تبدیل می کند.
شاید بتوان تعریف جامعی از مرکز داشت اما چگونه می توان مفهوم آن را تحلیل کرد؟ آیا زاویه دید هنر برای این تحلیل کافیست؟ و این رویکرد خود سازنده مرکز نیست؟ جواب را در رویکرد هنرمند به زندگی، دوره های تحصیلی مختلف و علاقه او به هنر و علم یافتم.
کتاب «من اینجا هستم»ِ در وبسایت مهدیار جمشیدی
لینک ویدیوهای نشست در سایت حرفِ هنر