افتتاحیه بخش اول از
سیزدهمین رویداد هنرمعاصر پرسبوک تحت عنوان “
جانِ سبز” با گامهایی استوار آغاز گردید. “
اسماعیل قنبری” ده روز زودتر ۳۰۰ کیلومتر راه را از نکا تا
گالری ایرانشهر پیاده پیمود تا “جانِ زمین” را یارا باشد، گفتگوی مریم آموسا با اسماعیل قنبری را همزمان با برپایی همین نمایشگاه شکل گرفته است.
اسماعيل قنبری، نقاش و طراح كه تاكنون در چندين دوره
پرسبوك حضور داشته و هر بار با خلق هنری كه كرده نه تنها خود بلكه بيننده را به چالش بكشد، در اين دوره ۱۰ روز پيش از برپايی نمايشگاه پرسبوك با پيام محيط زيستی با تاجی از شاخههای خشك تاك بر سر، سختی و مرارت ۳۰۰ كيلومتر پيادهروی از قلعهسر، روستای محل سكونتش را تا پلاك ۱۵، خيابان ششم واقع در خيابان نجاتاللهی را به جان خريد تا با پاي آبله زده، به ما اين پيام را بدهد كه بنا به تغييرات اقليمی و گرم شدن زمين، محيط زيست و درختان و گياهان در حال نابودی هستند و نبايد بی اعتنا از كنار اين مسائل گذشت. با او به بهانه اين حركت هنری و محيط زيستی اش گفتوگو كردهايم.
چه شد كه به هنرهای تجسمی علاقهمند شديد؟
من در روستا متولد شدهام و از كودكی نقاشی ميكردم؛ چون در روستا هنر معنايي و مباحث علوم انسانی جایگاهی نداشت، زمان انتخاب رشته مجبور بودم كه در رشته رياضي ادامه تحصيل بدهم. براي همين در رشته رياضی درس خواندم اما چون از زمان كودكی بسيار بازيگوش بودم و در كنارش بزرگتر از هم سن و سالهايم فكر ميكردم، دوران دبيرستان برايم مثل شوخی بود. انگار با آن سن و سال رفته بودم مهد كودك! براي همين درس و دبيرستان را رها كردم و رفتم سربازی و پس از بازگشت به سربازی ديپلم گرفتم و در ۲۶ سالگی در دانشگاه هنر تبريز در رشته صنايع دستی قبول شدم بدون اينكه قبل از آن هيچ كلاس هنری رفته باشم. من فيزيك ميخواندم و به هنر علاقه داشتم و نقاشی برايم جذاب بود اما فكر نميكردم كه نقاشي و طراحي در شكل حرفهاي خود انقدر كار سخت و پيچيدهاي باشد. درواقع ابتدا به عشق سينما وارد هنر شدم اما در دانشگاه رشته صنايع دستی قبول شدم. وقتي در دانشگاه با واحد طراحي مواجه شدم بسيار برايم جالب بود چون فكر نميكردم چنين رشتهای در واحدهای درسي ما وجود داشته باشد. از همان روز اول من همه چيز را تعطيل كردم و فقط به طراحي پرداختم يعني به طور جنونآميزی طراحي مرا به خود جذب كرد. در آن دوران احساس ميكردم در كار طراحي نسبت به اطرافيان و همكلاسی هايم ضعيفتر بودم به همين دليل مدام تلاش ميكردم، اتود ميزدم، خط خطي می كردم. روزها و ماهها و سالها كار كردم و همچنان خط ميكشيدم. اغلب بچههای كلاس ديگر از طراحي دست كشيدند اما من و تخته شاسی هميشه با هم بوديم. وقتی در دانشگاه علاقه من را نسبت به طراحي ديدند رييس دانشگاه به همه استادانم سفارشم را كرده بود كه براي درسهايم به من سخت نگيرند و نمره قبولی ام را بدهند و من را آزاد بگذارند.
طراحی چه تاثير بر زندگي شما گذاشته بود كه تمركزتان را فقط روی طراحي گذاشته بوديد؟
من پيش از اينكه وارد وادی هنر شوم ورزشكار بودم و در رشته بوكس در سطح استان همواره مدالآور بودم. وقتي وارد دانشگاه شدم طراحي برايم مثل بوكس شد. انگار طراحي من را گوشه رينگ (صفحه كاغذ) تنها گير آورده بود و مدام به من مشت می زد. طراحی برای من مثل بازي بوكس نفسگير است. واقعا برايم عجيب بود كه طراحی چه قابليتی دارد كه توانسته من و باورهايم را اينقدر دگرگون كند. براي همين با خودم تصميم گرفتم آن قدر طراحي كنم تا از راز طراحی سر دربياورم. طراحی برای من سراسر كشف بود و هست و شانسی كه در آن دوران آوردم اين بود كه با حميد نامدار آشنا شدم. او نقاش حرفهای و استاد دانشگاه كسل آلمان بود در آن دوران به تبريز برگشته بود و من چهار سال به صورت آزاد شاگرد او شدم و نقاشی و طراحي ياد گرفتم و با هنر روز دنيا آشنا شدم و به مرور به صورت حرفهای وارد دنيای حرفهای شدم.
در دوران دانشجویی در چند رويداد هنری شركت كرديد و بازتابش چگونه بود؟
در تبريز چنين كار چيدمانی داشتيم و طرحهايم را از سقف آويزان كرده بودم. دو سال در تبريز در سالهاي ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۴ به صورت انفرادي در نمايشگاه «مشقهای اسماعيل» در حجمهای مختف آثارم را نمايش دادم. سال ۸۵ خواستم كه كار متفاوتتری انجام بدهم و هم سقف و هم زمين پر از اثر باشد. فضای گالری هم بزرگ بود. من گفتم كه كف گالری را به آب ببندم كه آثارم درسقف روی زمين انعكاس داشته باشند. همين كار را كردم و نتيجه فوقالعاده شد. خود گالري دانشگاه معماری سنتی دارد و ۵۵۶ متر وسعت دارد. ديوارهاي آجرنما خودشان در آب انعكاس داشتند. آنجا از عنصر آب استفاده كردم. ديدم كه چقدر جواب می دهد و متوجه شدم كه اين كار خيلی حضورمحور است و بايد اين چيدمان مدام تكرار شود زيرا مخاطب بايد حضور فيزيكی داشته باشد و از نزديك با اثر ارتباط برقرار كند. از آن به بعد ساختار آثار هنری من شكل و شمايل هنری خودش را پيدا كرد و متوجه شدم كه تنها نه بايد به كاغذ فكر كنم و بايد جهان كارهايم را وسعت ببخشم.
با توجه به اينكه هميشه از شما روحيه انتقادی و پرداختن به موضوعات اجتماعی را سراغ دارم، اين روحيه از كجا در وجود شما و بعدها در آثارتان نشأت گرفته است؟
زمانی كه شما در هر حوزهای به صورت حرفهای كار ميكنيد عملا بايد به تمام مشكلات و معضلاتی كه پيش روی تان هست هم فكر كنيد. از اين رو زماني كه طراحی می كردم به مرور متوجه شدم كه در ساختار اجتماعی مان با چه مشكلاتی روبهرو هستيم و به نظرم هنرمند كسی است كه درصدد اين باشد كه ساختارها را تغيير بدهد. مثلا گلدانی را تصور كنيد كه در آن گياهي وجود دارد كه خاك ندارد و اين گل شما هستيد بايد با هر روشی كه هست با شكستن حتي شاخ و برگ خودت براي خودت خاك درست كنيد تا بتوانيد رشد كنيد. من در دوران دانشگاه زمانی كه طراحي ميكردم آن قدر درگير طراحي شدم كه از درون فرو ريختم. تمام باورهايم و اصولگرايی كه از كودكي با آن بزرگ شده بودم، فرو ريختند و انگار در برهوتی گير كرده بودم كه بايد خودم را پيدا می كردم. اين مسائل و مشكلاتی كه در دانشگاه وجود داشت در ترم آخر دانشگاه موجب شد حتی در دانشگاه به واسطه بحثهايی كه پيش ميكشيدم دعوايي اتفاق بيفتد و پليس خبر كنند و پليس بيرون دانشگاه زمانی كه ميخواست من را دستگير كند با آنها هم زد و خورد كنم و در نهايت پس از دستگيری مدتي در بازداشتگاه بودم و بعد من را دست بسته تحويل تيمارستان دادند. از زمانی كه طراحی را شروع كردم به مرور نگاه انتقادی در من شكل گرفت و قوام پيدا كرد. به نظرم هنرمند بايد بتواند با هنرمندانه زيستن نگاهها را تغيير بدهد.
خب اگر بخواهيم با همين رويكرد انتقادی به هنر خودتان نگاه كنيد چه شد از طراحي، نقاشی، چيدمان و حتی بيان جديدتر اجرای بوكس در فضاي گالري و اين روزها به رويداد پياده روی زمين رسيديد؟
از زماني كه هنر برايم جدی شد و باورهای پيشينم فرو ريخت و از نو خودم و باورهايم را ساختم به اين نتيجه رسيدم كه اگر قرار است انتقادي هم در هنرمان مطرح كنيم بايد با زبانی نو آن را مطرح كنيم تا ديده و شنيده شود و بايد از تمام چيزها و راههايی كه تا پيش از آن متعارف شده است، دوری كنيم و هنرمند كسی است كه زبان جديدتری به هنر اضافه كند. اگر از دهه ۴۰ و ۵۰ ميلادی هم به اتفاقاتی كه در هنر جهان نگاه كنيم، می بينيم كسانی چون مارسل دوشان تلاش كردند تا نگاه ما را به هنر تغيير بدهند و من هم به عنوان يك هنرمند معتقدم بايد در هنر به زبان خودم برسم، گاهي اين اتفاق در طراحی و نقاشی هايم می افتد گاهی در چيدمان و گاهی هم در بادی آرت. هنرمند معاصر بايد تلاش كند طيف وسيعتری از جامعه را با خود همراه كند من زمانی كه ديدم طراحي و نقاشی نمی تواند تمامی حسم را به مخاطب منتقل كند به چيدمان روی آوردم. پس از نمايشگاه و چيدمان دلارها كه با نام هزار در گالری طراحان آزاد برگزار شد و بازخورد خوبی داشت، مدتی دچار افسردگی شده بود تا اينكه ندا درزی كه همواره كارهای من را دنبال ميكرد از من دعوت كرد تا من هم در پرسبوك حضور داشته باشم. در آن دوره اين رويداد در
جنگلهای هیرکانی برگزار ميشد و
ندا درزی من را آزاد گذاشت فارغ از هر چيزی ايدهام را اجرا كنم و من با چوبهای درختان چيدمانی اجرا كردم. اجرای اين چيدمان و آزادی كه به من داده بود انگار من را زنده كرد و پس از آن از رخوتی كه دچارش شده بودم، آزاد شدم. پس از آن در دوره پرسبوك با نام «
زيست – تن» شركت كردم و در اين رويداد هر با اين رويكرد كه هر يك از ما پيش از آنكه يك «آگاهی» باشد، بدني به شمار می رود كه «جهان را دريافت می كند و شكل می دهد.» با برقراری رابطه مجدد با بدن و جهان به نحوی كه گفته شد، خود را از نو كشف خواهيم كرد؛ در روز افتتاحيه نمايشگاه در
گالری ايرانشهر ۵ ساعت بوكس كار كردم و بازخورد بسيار خوبي داشت در اين دوره نيز وقتی ديدم
جان سبز طبيعت در حال خشك شدن است و به عنوان مثال درخت انگور حياط خانه در روستا پس از سالها باردهی، حتي يك حبه انگور نداده، تصميم گرفتم اين پيام محيط زيستی را به گوش مخاطبان برسانم.
شما در طول ۱۰ روز ۳۰۰ كيلومتر پای پياده از روستای محل اقامتتان تا تهران پياده آمديد. حتما كار سختی بود؛ بازخوردش برايتان چگونه بود؟ مواجهه افرادی كه شما را در طول مسير می ديدند، چگونه بود؟
با اينكه من ورزشكار حرفهای هستم اما واقعا كار دشواری بود و اگر آمادگی جسمی نداشتم واقعا كم می آوردم. متاسفانه جادهها و رانندگی هموطنمان بسيار بد است من دو بار در معرض تصادف سخت بودم و مسير جاجرود تا تهران واقعا بد بود اما با اين همه از نظر بدنی اصلا كم نياوردم و فقط پاهايم تاول زد، همين. واقعا بازخورد اين اجرای من از روستای خودمان كه شروع كردم تا به گالری برسم، عالی بود. الان همه در شهر خودمان ميدانند كه اسماعيل قنبری پای پياده براي نشان دادن مشكلات محيط زيستی تا تهران پياده رفته است. رفتار هنری من در چندين سال گذشته واقعا باعث شده نهتنها همروستايی هايم بلكه جامعه گستردهای نگاهشان نسبت به هنر و هنرمند تغيير كند و در طول مسير واقعا مردم از كاميوندار تا رانندگان عبوری من را با تشويقهایشان حمايت كردند و من قدردان مردم هستم. اميدوارم توانسته باشم به عنوان يك هنرمند پيامم را به همه برسانم كه حال زمين، طبيعت خوب نيست و بايد فكری به حالش بكنيم. محيط زيست و توجه به آن شعار نيست همه ما بايد فكر به حالش كه اين روزها خراب است، بكنيم.